کتاب تاریخ بی خردی! از تراوا تا ویتنام اثر باربارا تاکمن
بیخردی زمان و مکان نمیشناسد؛ بیزمان و جهان شمول است- اگرچه عقاید و عادات هرزمان و هرمکان خاص شکلی معین بدان میدهد؛ ارتباطی به نوع نظام ندارد: هم سلطنت ممکن است موجد آن باشد، هم حکومت یک اقلیت قدرتطلب «الیگارشی» ، و هم مردمسالاری (دموکراسی) ویژه ملت یا طبقه به خصوصی هم نیست. طبقه کارگر و حکومتهای کمونیستی نماینده آن، همانگونه که تاریخ دوران اخیر به خوبی نشان داد، در مسند قدرت بخردانهتر یا کارسازتراز طبقه متوسط عمل نکردند... ممکن است بپرسید از آنجا که اصرار در کژاندیشی یا در بیخردی جز فطرت آدمیست، آیا میتوان از حکومتها انتظار دیگری داشت؟ چیز نگران کننده آن است که بیخردی حکومت اثر بیشتر بر شماری بیشتر میگذارد تا بیخردیهای فردی ، از این رو حکومتها وظیفه سنگینتری دارند که بر طبق عقل و خرد رفتار کنند. این درست، ولی بشرکه از دیرباز به این امرآگاه بوده است، پس چرا همنوعان ما احتیاط به خرج ندادهاند و حفاظی در برابرآن نیفراشتهاند؟... در طی دو هزار و پانصد سال گذشته، فیلسوفان سیاسی از افلاطون و ارسطو گرفته تا توماس آکویناس و ماکیاولی و هابز و لاک و روسو و جفرسن و مدیسن و همیلتن و نیچه و مارکس قسمت اعظم اندیشه خود را وقف مسائل اخلاق و حاکمیت و پیمان اجتماعی و حقوق بشر و فساد قدرت و تعادل بین آزادی و نظم کردهاند. در میان اینها، سوای ماکیاولی -که درباره حکومت بدانگونه که هست میاندیشید نه آنگونه که باید باشد- کمتر کسی به بیخردی چندان وقعی نهاده است، در صورتی که بیخردی از دیرباز مشکلی مزمن وهمهگیر بوده است...